۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

برسی رابطه های خارج از ازدواج

<div style="direction:rtl;text-align:right">برسی رابطه های خارج از ازدواج</div>:
یک کامنت بدون ویرایش

نتیجه گیری از این داستان با خود شماست.

نازلی جان برات مینویسم. مختصر مینویسم.

ماجرا از اونجایی شروع شد که کسی که شخصا با من هزاران کیلومتر فاصله ی فکری و روحی داشت پیشنهاد آشنایی بیشتر (من نمیفهمم این مبحث دیگه چه صیغه ایه) داد. واکنش اولیه ام منفی بود. این منفی بودن تا سه-چهار مرحله ادامه داشت تا اینکه در نهایت با علم به اینکه میدونستم نمیشه و با رابطه با این فرد رو نمیخوام، گفتم زیادی منفی بودنم رو به رخ نکشم که تصور نشه تحفه هستم. در نهایت فاز آشنایی برداشتیم و هر چه بیشتر پیش میرفتیم کمتر امید میافتم، ضمن اینکه هر بار که این رابطه نشدنی به چشمم میومد به طرفم اعلام میکردم. کمی که گذشت و یه طورایی بی رودربایستی با هم شدیم یکی از دوستانم و ایشون رو دعوت کردم به منزلم. جلوی دوستم و در منزل من ازم یکی-دو مورد ایراد گرفت که من با حاضر جوابی و بی توجهی رد کردمشون. بعد از رفتنش دوستم نظرش رو بی طرف گفت و گفت که این ایراد گرفتن به نظرش زننده بوده و این ناشی از نگاه سنتی و احتمالا خانوادگیش به زن هست اما بچه ی بامزه ایه و خیلی سخت نگیر و اینا. در حاشیه بگم که خواهرهای ایشون و مادرشون با ایده آلهای من از زنان از زمین تا آسمون فاصله دارند. یکی دو روز بعد به یکی دو مورد دیگه ایراد گرفت. با خودم خلوت کردم و نشستم فکر کردم به اینکه من این اواخر از خودم خیلی احساس رضایت ندارم. احساس میکنم آشپزیم خوب نیست، لباس پوشیدنم خوب نیست، رانندگیم خوب نیست، درسهام خوب نیستند. ریشه یابی کردم دیدم تعدد اظهار نظرهای منفی ایشون به میزان رضایت من از خودم در حال شدیدا آسیب زدنه. این در حالیه که اگه آشپزیم عالی نیست، خیلی خوبه. لباس پوشیدنم اگه عالی نیست، عموما مرتب و تمیز و (به نظر بعضی از مردم شیک) هست. رانندگیم شاید به خوبیه شوفرهای فلان کشور نباشه، اما به اندازه ی خودم خیلی خوبه. درسهام اگه عالی نباشند، از ایشون خیلی جلوتر هستم (تمایل ندارم میزام تحصیلات و جزئیات دو طرف رو بگم چون قابل شناسایی میشیم). نکته ی قابل تامل اینه که من قبلا یه رابطه ی غلط (یا بیمار، نمیدونم) با یکی از عزیزترینانم داشتم و میدونستم که از این رابطه ها بیرون اومدن هزینه ی خیلی سنگینی داره. برای همین هوشیار بودم نسبت به این موضوع. به هر حال دوباره تو یه مهمونی ایشون رو با یکی دیگه از همکارانم دعوت کردم و اوج ایرادات ایشون صورت گرفت. و اوج واکنش من نیز. جا خورده بود چون هیچ موقع انقدر جدی و خشن برخورد نکرده بودم. در تمام این مدت به خودم میگفتم لابد مهم فقط اینه که دوستم داشته باشه و بهم شدیدا و زیاد ابراز علاقه میکرد. درست یا غلطش رو نمیدونم اما خب حرکات ایشون رو که الان بررسی میکنم میبینم اونی که دوست داشت، تنها من نبودم. این بود که میتونستم عروس خوبی برای خانواده ش باشم، از نظر مالی وابستگی نداشتم، و چه بسا میتونستم زندگی رو به تنهایی بگردونم، از نظر تحصیلات و ظاهر هم قابل تو جمع نشون دادن بودم. خودم رو در حالی یافتم که دارم تحمل میکنم به امید اینکه دوستم داره و مردی که آدم رو به خاطر خودش بخواد نایابه (غافل از اینکه دارم خودم رو گول میزنم) در حالیکه من نه تصور ازدواج رو میکردم و نه نیازی به رابطه (به ویژه از این نوع) داشتم. رابطه بعد از اون شب که واکنش خشنم رو دید رو به افول گذاشت. البته یه بار دیگه هم که تیریپ نصیحت برداشته بود تک تک برتریهام رو به رخش کشیدم (شاید برای اولین بار و آخرین بار تا این لحظه تو زندگیم این کارو کردم. باور کنید ما خانم ها گاهی تواضع رو اشتباه اعمال میکنیم و میشیم یه موجود بی اعتماد به نفس!) و ازش پرسیدم چطور خودش رو در حدی میبینه که من رو با همه ی این امتیازات نصیحت کنه؟! کمی خودش رو جمع کرد اما باور کنید تغییر دادن کسی بعد از این همه سال خیلی سخته (اگه شدنی باشه و اگه رابطه اتون ارزشش رو داشته باشه. برای من این رابطه کلا ارزش هیچ ناراحتی رو نداشت و این رو الان میفهمم.) هر دفعه در مقابل تک تک ایراداتش جبهه گرفتم. در نهایت متوجه شد که بهتره اونم تمام کنه چون من خیلی وقته که تمام کرده ام! بهش برخورده بود. اما نمیدونست چرا باهاش این برخوردها رو دارم. گفتم که تا الان فاز بررسی و ارزیابی برداشته بودم اما الان خود اصلیم رو داری میبینی. ازم خواست باهاش صحبت کنم و کردم. گفتم که این کارها و صحبت ها در اصطلاح خشونت پنهانه و جرمه. گفتم که چند وقت دیگه میتونم برای این جرم به دادگاه صدات کنم. گفت که دست بزن و این ایرادگیریهای تو هیچ فرقی با هم ندارند جز اینکه اولی رو میتونستم ببینم و نشون بدم و بعد از مدتی شاید خوب میشد. اما دومی روحم رو آزرده کرده و میتونست امید رو از زندگیم بگیره و پیامدهای خیلی بدتری میتونست داشته باشه. تعجب کرده بود. چند تا مقاله ی اینترنتی دراین زمینه بهش دادم که مطالعه کنه که شاید دختر بعدی شاد باشه از رابطه اش. بعد از اون تو جمع ها ازم پرهیز میکنه و احتمالا دلش میخواد این دختر وحشی رو بکشه! اما من به حق و حقوقم آشنا هستم و برام مهم نیست چه فکری در موردم میکنه.
_______________

خیلی از زنها هم به موقع از رابطه خارج میشن.

به نکته های جالبی این دوستمون اشاره کرده از جمله

باور کنید ما خانم ها گاهی تواضع رو اشتباه اعمال میکنیم و میشیم یه موجود بی اعتماد به نفس!)

و قسمتی که در مورد پایین امدن اعتماد به نفس نوشته شده بود ونیز انجایی که اشاره میکنه

مردی که ادم را برای خودش بخواد نایابه.

چرا نایابه؟

مرد ها زنها را برای چی میخواهند.؟

در این دوره زمونه سکس و غذا و خدمات سرویس دهی را به راحتی میتوان خرید. این هم از ان جمله های است که مرد ها در ذهن ما زنها جا میاندازند . اینکه تنها انها ادم های خوب و قدر شناسی هستند. و مرد های خوب به ندرت یافت میشوند. تا رقیب را از میدان به در کرده باشند اولین شک و شبه در خراب بود جنس مذکر و ضدیت با مرد ها را خود مرد ها ایجاد میکنند.

انسانها خارج از مرد یا زن بودن انسان هستند. حسن و عیب دارند.

دسته‌بندی شده در: کلا. Tagged: رابطه های خارج از ازدواج