چه اشنای غریبی بودی با من. نگاه غریبی که روزی اشنا بود. سهم یک جایی
از زندگیم که دیگر انجا نبودم. باز دیر رسیده بودی و من درگیر جایی دیگر.و
توهمچنان جذاب برای من .
جذابیتی که دیگر سهم من نمیتواند باشد.
جایی گیرم . جایی خیلی گیرم. و من به این حس های بد دوگانگی هیچ عادت ندارم.ادم اینجور بازی ها نیستم. هیچ وقت نبوده ام.
هرگز حضور حاضر وغایب شنیده ای؟
من در کنار جمع و دلم جای دیگر است.
دل وامانده است دیگر . کاریش نمیشود کرد
جذابیتی که دیگر سهم من نمیتواند باشد.
جایی گیرم . جایی خیلی گیرم. و من به این حس های بد دوگانگی هیچ عادت ندارم.ادم اینجور بازی ها نیستم. هیچ وقت نبوده ام.
هرگز حضور حاضر وغایب شنیده ای؟
من در کنار جمع و دلم جای دیگر است.
دل وامانده است دیگر . کاریش نمیشود کرد